حقیقت عشق

نمـــــــــــــیدانــــیـــ

 

چـــــطــور گــــیج مـــیــشـــوم

 

وقــــتی هر چــــه میــــگـــردمــــ

 

معـــــــــنی نگـــــاهتــــــ

 

در هیـــــچ فرهنگــــــ لــــــغــــــتی

 

پـــــیـــــدا نمیــــــشــود......!

 

نوشته شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 9:38 توسط SADAF| |

آن روزهای خوب که دیدیم ٬خواب بود

نیمــه ی گـمشــده ام نیستـی که

بـا نیمـه ی دیگــر به جستجویت بر خیزم...

تـــو... تمـام گمشـده ی منــی !

تمــام گـمـشــده ی من ... !

نوشته شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 9:8 توسط SADAF| |




تمامِ آن چیزی که درباره‌ی تو در سرم هست،

ده‌ها کتاب می‌شود،
اما تمام چیزی که در دلم هست،
فقط دو کلمه است،
دوستت دارم

نوشته شده در یک شنبه 18 اسفند 1392برچسب:,ساعت 20:27 توسط SADAF| |

وقتی دلم بهونه بودنتو میگیره.....

 با شنــیدن هر صدایی اشکم درمیاد....

چه بـرسه تـــو صدام کنی....

دلم بهونه میگیره تو آغوشـــت گم بشم.....

و من با چشمایه خیس خودخواهانه آرزو میکنم....

همیشـــه داشـــتنه تـــــــــو رو ......

نوشته شده در شنبه 17 اسفند 1392برچسب:,ساعت 8:51 توسط SADAF| |

مــــاه من...
گاهــی مـــی رنجانمت !
بـــــبخش ، کــــــــسوف تـقدیــر است..!!

نوشته شده در سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:0 توسط SADAF| |

بچه که باشی
 
از "نقاشی" هایت هم

 

می توانند به روحیات و درونیاتت پی ببرند،

 

بزرگ که می شوی

 

از حرف هایت هم نمی فهمند توی دلت چه خبر است!
 

 

نوشته شده در دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:,ساعت 16:48 توسط SADAF| |

بهار من تویی

حالا چه فرقی می‌کند تقویم روی میز

اگر پایان پاییز است آغاز
زمستان است یا هر چـیز

نوشته شده در یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:32 توسط SADAF| |

چقدر چشماتو دوست دارم به من حس نفس میده

نمیدونی چه احساسی به این دیوونه دست میده

چقدر چشماتو دوست دارم، چقدر بی تو نمیتونم

خیالم با تو درگیره به رویای تو مدیونم

تموم درد این راهو بگیر از وحشت شونم

منو راهیه چشمات کن منم مثل تو داغونم

یه حس مبهمی دارم نه خوابیدم نه بیدارم

تو هستی و نمیدونی چقدر چشماتو دوست دارم

کسی غیر از تو اینجا نیست، من اینجا آخر دنیام

حساب دل سپردن نیست، من از چشمات کمک میخوام

نوشته شده در جمعه 2 اسفند 1392برچسب:,ساعت 20:45 توسط SADAF| |

 

 

غریب است سرگردانــــــي در مـــــــه
آنجا کــــــــــه تنهاست هرسنگ و بوتـــــه اي
و هيــــچ درختي درخت ديگر را نــمي بيند
همه تنهاينــــــــد
پــــــــر از دوست بـــــــود دنيـــــا برايم
آنـــــوقت که زندگي ام نـــــور بود
اينک که مـــــه فرو مي افتـــــد
ديــــگر کسي قابـــــــل رويت نيست
راستي کـــــــه هيچکس عاقــــــــل نمي شود
مگر اينکـــــــه تاريکي را بشناسد
که خامـــــــوش و گريز ناپذير
از همه جــــــــــدا مي کنــــــد او را
غريب است در مــــــــه سرگردان شدن
زندگي تنــــــها بودن است
هيـــــــچ کس چيز ديگري نمي شنـــــــاسد
همه تنهاينـــــــد

نوشته شده در پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:,ساعت 21:27 توسط SADAF| |


Power By: LoxBlog.Com