حقیقت عشق


 مرا به ذهنت نه.

 به دلت بسپار.

 

من ازگم شدن درجاهای شلوغ .......

 میترسم

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 21:33 توسط SADAF| |


ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﻬﻤﻪ ،
ﻣﻬﻢ ﺑﺎﺷﻪ ...

ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻠﯽ ﺍﻧﮕﯿﺰﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ... 

پس ادامه بده ...

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 21:31 توسط SADAF| |

 

تنهایی یعنی : ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است ، اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است !

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 21:18 توسط SADAF| |

 

انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که ..

آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی ؛

و آنقدر بزرگ باشد که ..

نتوانی آن کس را که دلت می خواهد حتی یک بار ببینی ..

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 21:18 توسط SADAF| |

 

اگر روزی رسید که من نبودم ، تمام وصیتم اینست که ..

" خوب بمان " .. از آن خوب هایی که من دوست داشتم ..

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 21:12 توسط SADAF| |

 

وقتی از همه ی دنیا و آدماش ناراحتم ..

فقط تو میتونی آرومم کنی ..

اما وقتی تو ناراحتم میکنی ..

همه ی دنیا هم نمیتونن آرومم کنن ..

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 21:5 توسط SADAF| |

 

حرف آخر ....

http://p30up.ir/up/q9iy0m13exm0m7gy80.jpg

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض


صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض


یک طرف خاطره ها!


یک طرف پنجره ها!


در همه آوازها ، حرف آخر زیباست!


آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟


حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 20:46 توسط SADAF| |

 

جملات زیبا و احساسی


ته فنجان قهوه ام


کف دستم

یا پیشانی ام را ببین!

چیزی نمی بینی؟

مثلا خطی

حرفی

یا چیزی که بتوان "  تو " را

به " من " نسبت داد ؟!

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 20:44 توسط SADAF| |

 

دل است دیگر....

http://p30up.ir/up/u9b261n2xy6b4mkfewrm.jpg

یک فنجان چای داغ و باران و هوایی که هوایی ام کرده...


 انگار آسمان هم بدش نمی آید پا به پای دلم ببارد


پاور چین ،پاورچین به خاطراتت سر میزنم


دزدکی عکسهایت را میبینم ...


میدانم که قول داده بودم ،دیگر نبض این رابطه ی مرده را نگیرم


ولی دل است دیگر ؛ زبان نمیفهمد  !


اصلا تقصیر آسمان است که مرا بیقرار تو میکند ..


خودش میبارد و سبک میشود


من باز مثل همیشه از غم دوریت سنگین تر ...

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 20:39 توسط SADAF| |




"عاشق" که میشوی ،
همه چیز "بی علت" می شود ...
و تمام دنیا "علـت" میشود ،
تا "عـشق" را از تو بگیرد ..

نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 23:11 توسط SADAF| |

جملات کوتاه عاشقانه : شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي... سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد گفت طولي نکشد نيز تو خاموش شوي

جملات کوتاه عاشقانه : خدا به انسان 2 گوش و 2 چشم و 2 دست و 2 پا داد.اما ميدوني چرا 1 قلب داد؟ چون ميخواست تو دنبال دوميش باشي
عشق يعني خاطرات بي غبار دفتري از شعر و از عطر بهار عشق يعني يك تمنا , يك نياز زمزمه از عاشقي با سوز و ساز عشق يعني چشم خيس مست او زير باران دست تو در دست او

جملات کوتاه عاشقانه : هر موقع خواستي از كسي جدا بشي يادت نره بهترين راه اينه كه بهش بگي براي هميشه خدانگهدار، شايد طرف مقابلت ناراحت بشه و قلبش بشكنه ولي بهتر از اينكه منتظر بمونه

جملات کوتاه عاشقانه : بجاي دسته گلي که فردا در قبرم نثار مي کني امروز با شاخه گلي کوچک يادم کن * به جاي سيل اشکي که فردا بر مزارم مي ريزي امروز با تبسمي شادم کن * به جاي اون متن هاي تسليت که فردا برايم مي نويسي امروز با يک پيغام کوچک خوشحالم کن * من امروز به تو نياز دارم نه فردا

جملات کوتاه عاشقانه : سعي كن به كسي كه تشنه ي عشق است دل نبندي ، سعي كن به كسي كه لايق عشق است دل ببندي چون تشنه ي عشق روزي سيراب خواهد شد

جملات کوتاه عاشقانه : نمي بخشمت .... بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي .... بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي .... نمي بخشمت .... بخاطر دلي كه برايم شكستي .... .. بخاطر احساسي كه برايم پرپر كردي ..... نمي بخشمت .... بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي ..... بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي .... و مي بخشمت بخاطر عشقي كه بر قلبم حك كردي

جملات کوتاه عاشقانه : براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه

جملات کوتاه عاشقانه : روزها در كوچه باغي نگاهت قدم مي زدم اما دريغا كه لحظه اي مرا درك نكردي. چشمان هميشه گريانم را مسخره مي كردي و از پشت به من نيشخند ميزدي هميشه در برابر جنگل وحشي نگاهت خزان بودم...خار بودم و از شرم آب بودم و باز از حرارت عشقم به تو بخار ميشدم و به آسمان ميرفتم...آنقدر بالا ميرفتم تا به خدا برسم چون او بهترين بود براي گوش دادن به درد و دلهاي من...حال اون روزها گذشته و هروقت كه بدان فكر ميكنم موجودي از پشت پنجرهي خاطراتم با تمام وجود فرياد ميزند كه هيچگاه فراموشت نميکنم


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 23:3 توسط SADAF| |

عازم سفرم؟

عازم یک سفــــــــــــــرم

سفری دور به جایی نزدیـــــــــــــک

سفری از خود من به خــــــــــــــــــــــــــــودم

مدتی است نگاهم به تماشای خداســـــــــــــــــــــت

و امیـــــــــــــــــدم به خداوندی اوســــــــــــــــــــــــــــت…

 

نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 11:39 توسط SADAF| |

 


خدایا؟

خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم 
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت 
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند 
و چشم هایش را می بندد و می گوید 
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی 


همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند 
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد 
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند 
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه 
حالا یادت آمد من کی هستم 


خدایا می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم

 
و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودنم .......

نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 11:33 توسط SADAF| |


اندیشه ی دل

با خودم می اندیشم

می گویم :

چه خوب بود ادم ها بدون جسم افریده میشدند

اینجوری زندگی رنگ جدیدی داشت

روح است که عاشق میشد

نه جسم خاکی

ما ادمها فکر میکنیم عاشقیم

اما دلبسته ی تن های خاکی هستیم

کااااااااااش ادمها حتی با این تن خاکی

در اندیشه ی دل بودند

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 16:28 توسط SADAF| |


خدایا سپاس

با خودم قرار گذاشتم که برم

با دوستام خداحافظی کردم

ولی از این که قصد رفتن کردم

یه چیز با ارزش نصیبم شد

فکر میکنی اون چیه؟

.....

او چیز با ارزش این بود که فهمیدم

چه کسانی هنوز دوستم دارن

و بودن من براشون مهمه

خدایا میمانم به امید شما

وبسیار سپاس گذارم

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 16:27 توسط SADAF| |


خدایا کمکم کن

دلم خیلی شکسته است

خیلی خسته است

دنیا با این بزرگی براش شده یه قفس کوچیک

قفسی که جسمم رو اسیر خودش کرده

ولی روحم داره میمیره تو قفس

خدایا.....

تا کی باید دلم گرفته باشه؟

تا چه زمانی باید ناراحتی ادامه داشته باشه؟

این سوال ها را فقط شما میتونین جواب بدین

خدایا کمکم کن


نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 16:26 توسط SADAF| |


خدای من فقط بخاطر شما

خدایا

جز شما کسی منو نفهمید

جز شما کسی غمخوار درد هام نبوده

خدایا خیلی دلم گرفته از بنده هات

دوسشون دارم ولی درد هاشون هنوز به دلمه

همه را بخشیدم ولی خودت میدونی

دلم از دو عزیزتر از جان گرفته

هنوز نتونستم که اون دو رو ببخشم

کمکم کن تا دلم رو راضی کنم

دردهاشو کنار بذاره

اون دو عزیز رو هم ببخشه

خدایا فقط شما میتونی کمکم کنی

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 16:20 توسط SADAF| |


روز جدایی روز مرگم باشه

وقتی به روز جدایی فکر میکنم خیلی دلم میگیره

دلم میگیره و از خدا میخوام

روز جدایی روز اخر عمرم باشه

روزی که از کل دنیا میرم

چون طاقت جدایی رو ندارم

میدونم اگه زنده باشم خرد خرد میشم

پس بهتره روز جدایی

روز مرگم باشه

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 16:18 توسط SADAF| |


باز سکوت میکنم

خیلی حرف دارم برای گفتن

خیلی بیشتر از یکم

ولی موقع گفتن خاموش خاموشم

حرف های دلم به کمکم نمیاد

لب هام باز نمیشه

زبانم خشک خشک میشه

حنجره بسته میشه

وااااااااای خدای من

حتی نمیتونم سرم رو برای تایید تکان بدم

باز سکوت میکنم

مثل همیشه

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 16:17 توسط SADAF| |


عشق پاک

وقتی عاشق هستی

دنیااااااا برام خیلی زیباست

چون هر روز به امید عشقت بیدار میشی

هر لحظه با فکر عشقت سر میکنی

ولی وقتی که بفهمی تنها تو هستی که عاشقی

دلت سخت میگیره و غمگین میشه

ولی ناراحت نباااااش

چون تو عشقت پاک بوده و هست

عشق پاک احتیاجی به معشوق نداره

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 16:14 توسط SADAF| |


ندای قلبم

 

اونقدر دلم گرفته است که چشمهایم سخن میگویند

خاموشی بر لب هایم نقش بسته است

غمی عظیم بر دلم نشسته است

یه تنهایی

یا شایدم پشیمانی

هر چه هست درد اور است

کشنده است

کاش میشد این حسم را بگویم

شاید او از ناراحتیش کم شود

و منو ببخشد

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 16:13 توسط SADAF| |

 


مســافرتریـ טּ آدم בنیا هــم ،

 

دست خطـے مــے خواهد ڪہ بنویسد بـرایش ،



” زوב برگـــرב “ طاقتـ ــ ـ دورے ات را نـدارم .

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 16:10 توسط SADAF| |

 

تنهایی

چیزهای زیادی به انسان می آموزد،

اما تو نرو...

بگذار من نادان بمانم!

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 16:0 توسط SADAF| |

مثل کشیدن کبریت در باد
دیدنت دشوار است

من که به معجزه ی عشق ایمان دارم
می کشم
آخرین دانه ی کبریتم را در باد

هر چه بــــــادا بــــــــــاد!

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 15:50 توسط SADAF| |

داستانی زیبا

 

مادر من فقط یک چشم داشت
من از اون متنفر بودم ...
اون همیشه مایه خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم .
آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد
و گفت مامان تو فقط یک چشم داره
فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .
کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
روز بعد بهش گفتم
اگه واقعا میخوای منو بخندونی و خوشحال کنی
چرا نمیمیری ؟
اون هیچ جوابی نداد....
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
،اونجا ازدواج کردم ،
واسه خودم خونه خریدم ،
زن و بچه و زندگی...
از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من
اون
سالها منو ندیده بود
و همینطور نوه ها شو
وقتی ایستاده بود دم در
بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد کشیدم
که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا
، اونم بی خبر
سرش داد زدم :چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟
گم شو از اینجا!
همین حالا
اون به آرامی جواب داد :اوه خیلی معذرت میخوام
مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم
و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد .
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من
برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
ولی من


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 15:49 توسط SADAF| |

عشق یعنی



 

• عشق یعنی ... نتونی صبر کنی تا کسی شما رو به هم معرفی کنه ♥


• عشق یعنی ... همون سلام اول

 

 

• عشق یعنی ... چیزی مثل تنفس در هوای پاک کوهستان.

• عشق یعنی ... یک موهبت طبیعی که باید اونو پرورش داد ♥

 
• عشق یعنی ... انفجار احساسات ♥


• عشق یعنی ... وقتی دلت می ره نتونی جلوشو بگیری ♥


• عشق یعنی ... جذب شخصیتش بشی ♥


• عشق یعنی ... وقتی من و تو ما می شیم ♥


• عشق یعنی ... حاصل جمع دو انسان ♥

 


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 15:44 توسط SADAF| |

آرام باش، ما تا همیشه مال هم هستیم

آرام باش، ما تا همیشه مال همیم، همیشه عاشق و یار همیم
آرام باش عشق من، تو تا ابد در قلبمی، تو همه ی وجودمی
بیا در آغوشم، جایی که همیشه آرزویش را داشتی، جایی که برایت سرچشمه آرامش است
آغوشم را باز کرده ام برایت، تشنه ام برای بوسیدن لب هایت
بگذار لب هایت را بر روی لبانم، حرفی نمی زنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت
خیره به چشمان تو، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو
دستم درون دستهایت، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو
محکم فشرده ام تو را در آغوشم، آرزو میکنم لحظه مرگم همین جا باشد، همین آغوش مهربانت
چه گرمایی دارد تنت عشق من، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من
قلب تو میتپد و قلب من با تپش های قلبت شاد است، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است
آرامم، میدانم اینک کجا هستم، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم
همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود….
در آغوش عشق، بی خیال همه چیز، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام
تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود
گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت
عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده
عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه
خیلی آرامم، از اینکه در آغوشمی خوشحالم

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 15:41 توسط SADAF| |

خدايــــــــــــا....!

طاقـت ِ مـن را با طــاق ِ آسمانت

اشتباه گرفته اي ....

اين پيمانـــه ، ســال هـاست کـه پــــُـر شــده

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:12 توسط SADAF| |

خدایا…!

اندکی نفهمی عطا کن

که راحت زندگی کنیم!

مردیم از بس فهمیدیم و به روی خودمون نیاوردیم…!

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:10 توسط SADAF| |

خدایا…!

اندکی نفهمی عطا کن

که راحت زندگی کنیم!

مردیم از بس فهمیدیم و به روی خودمون نیاوردیم…!

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:9 توسط SADAF| |

دلم تنگه
 تنگ روزهای بیخیالی
تنگ روزهای ندانستن …
تنگ روزهای خوابهای خرگوشی
 تنگ روزهای حفظ کردنهای اجباری …
تنگ روزهای رفتن کنار آبی ترین آب به بهانه دلتنگی …
دلم تنگ است ، تنگ تنگ . . . . . . دلتـنگـــــم … هــــــمـــین !
و ایــــــن نیــــــاز به هــــیچ زبـــان شاعــــرانه ای نــــدارد …

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:7 توسط SADAF| |

گروه اینترنتی شمیم وصل


روزي انسان از پروردگار پرسيد :

خدايا اگر همه چيز در سرنوشت ما نوشته شده است پس آرزو کردن ما چه فايده دارد ؟ 

پروردگار خنديد و گفت :

شايد من نوشته باشم

هرچه او آرزو کند.

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:6 توسط SADAF| |

از من تا خــــدا راهي نيست . . .

فاصله ايست به درازاي مـــــن تا مـــــن . . .

و در اين هياهوِي غريب. . .

من ، اين من را نميابـ ـــ ـــم . . . !

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:3 توسط SADAF| |

من” به “تو” بستگی دارم …


حال من را از خودت بپرس !



 

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:55 توسط SADAF| |

پـــــــــــــــــــــر از تنهـــــــــــــایی محض است                             

 

                                    

                 شـــــــــــــب های غزل هـــــــــــــــــــــایم

 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:52 توسط SADAF| |

بغض...

بغض هایت را برای خودت نگه دار..

                   گاهی سبک نشوی سنگین تری...

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:47 توسط SADAF| |

شعر هایم را با رفتنت شبیه به دکلمه کرده ای

امید داشتم که بمانی و عشق را برایم توصیف کنی

اما تو آنچنان بی رحمانه نگاهت را از من بریدی

که مرا مجنون تر از گذشته کرده ای !

هر شب میان کودکی هایم پرسه میزنم

تا که شاید تو را لحظه ای ببینم

اما وقت دیدنت که میشود

خورشید غروب میکند

و من میمانمو سایه ای

که صاحبش هیچ وقت نبوده !!

تو را ساخته ام    .    فقط برای اینکه

تنهاییم را با تو قسمت کنم

ای عشق همیشه من

ای نیست من

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:41 توسط SADAF| |


اشک هایم جاری بود

دیشب که حس تنهایی سراغم را گرفت

دیشب که باران میبارید و نورماه به من زل زده بود

اشک هایم جاری بود

دیشب که درامتداد خطوط پاره جاده قدم میزدم

و

عشق از عمق کویر صدایم میکرد

اشک هایم جاری بود

دیشب که نیامده رفتی و نخوانده سرودی

اشک هایم جاری یود

اشک هایم جاریست مثل دیشب اشک هایم چو باران میبارد

دل هم همچو کویر فریادمیزند تورا

چشمانت هم همچو ماه به اشک هایم زل زده است

و تو که نیستی

اما اگر بودی هرشب جگرم را همچو خطوط جاده پاره پاره میکردی

ای عشق من



ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:39 توسط SADAF| |

 

خورشید آشفته میزند انگار

گویا افق را گم کرده است

خدا بیشتر از همیشه نیست

و انگارجهان تنها تر از همیشه است

هرچند بنگری براین بازی روزگار

نیست میشوی در این نیستی گردگار

حال ما که طعم تنهایی را چشیده ایم  در این غروب

وای به حال دیگران بی غروب

چوپان ای رفیق جاودان من بمان

شبی را میان کوچه های تنهاییمان 

شعری بخوان

شاید که در ان دوزخ نتوانیم بخوانیم

شاید که در این نیستی نتوانیم بمانیم

خدایا تواگرنیست را نیست کنی

نیست شود نیستی ام !

خدایا خود بگو اینبار سزاوار چیم ؟

من و او را تو اگرنیست کنی ...

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:35 توسط SADAF| |

        

         تو غروب بی قراری

زیر عکس یادگاری

می نویسم که عزیزم             

نکنه دوستم نداری                      

احساس ميكنم له شدم دقيقامثل مچاله شدن دستمال كاغذي حالموگرفتن 



نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 1:34 توسط SADAF| |

 

زود بیدار شدم

خواب شیرینی بود

روی موهای سرم

دست مجنونی بود

حیف شد چشمانم

صبر تا صبح نکرد

دو قدم مانده به صبح

منو هوشیار نمود ...


نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 17:40 توسط SADAF| |

امد اما بي صدا خنديد و رفت ...      لحظه اي در كلبه ام تابيد و رفت ...     آمد از خاك زمين اما چه زود ...     دامن از خاك زمين برچيد و رفت ...    ديده از چشمان من پنهان نمود ...    از نگاهم رازها فهميد و رفت ...   گفتم اينجا روزني از عشق نيست ...    پيكرش از حرف من لرزيد و رفت  ...   گفتم از چشمت بيفشان قطره اي ...   ناگهان چون چشمه اي جوشيد و رفت...      گفتمش من را مبر از خاطرت ...     خاطراتش را به من بخشيد و رفت  

نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 17:24 توسط SADAF| |

صدای دل عاشق


این با بغض مینوسیم که خوشحالم یه شب بدجوری دلش هوامو کرده بود

ولی بدونه که من لحظه به لحظه یادشم و هر شب دل تنگش میشم!

دوست دارم مهربون! دوست دارم! دوست دارم!

خدایا بشنو! خدایا بشنو! خدایا تو رو خدا بشنو!

نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 17:21 توسط SADAF| |

شق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحظه های ناب ناب

 

نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 17:5 توسط SADAF| |

منو تنها نزار ، عشقم نزار! این خونه خالی شه

کسی که روت قسم میخورد ، اسیره کج خیالی شه


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 17:0 توسط SADAF| |

من گمان کردم رفتنت ممکن نیست

رفتنت ممکن شد...

باورش ممکن نیست

 

نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 16:29 توسط SADAF| |

 


دلتنگــــــــــــــــــــــــــی...

لعنتی ها
نه این نگاه....
نه این بغض ...
نه این سکوت....
نه این کلمات....نه این فاصله ...
نه این پنجره....نه این دست ها....

نه این تپش ها....
هیچ کدامشان جرات ندارند که به تو بفهمانند

چقـــــــــــدر دلم برایت تنگ شده ...

نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 16:27 توسط SADAF| |

تو که میدانستی...

 

تو که میدانستی با چه اشتیاقی…

 

خودم را قسمت میکنم پس چرا …

 

زودتر از تکه تکه شدنم…

 

جوابم نکردی…

 

برای خداحافظی …

 

خیلی دیر بود…

 

خیلی دیر

نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 16:27 توسط SADAF| |

شب است ودر بدر کوچه های پر دردم

 

فقیر وخسته


به دنبال گم شده ام میگردم


 

اسیر ظلمتم


ای ماه پس کجا ماندی؟


 

من به اعتبار تو فانوس نیاوردم...


نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 16:22 توسط SADAF| |

ازآسمون من نرو

ستاره ها رو کم نکن

حالا که اینجا با منی

رخت عزا تنم نکن

تموم لحظه های من

خیره به قاب ساعته

دلم نشسته بی رمق

بدون تو بی طاقته

غریبگی نکن دلم

من به امید تو زندم

به خیال با تو بودن

دل و رو غریبه بستم 


نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 16:21 توسط SADAF| |


Power By: LoxBlog.Com